دونالد نورمن
من معمولا خود را در مقابل محصول نهایی طراحان، در حالتی از تحسین همراه با ترس ولی در عین حال رضایت پیدا میکنم. اجازه دهید تا توضیح دهم.
این حالت را می توان با مقایسه روش های حل یک مساله از طرف یک طراح و یک مهندس توصیف کرد. طراحان به دنبال به وجود آوردن لذت در استفاده از محصولی هستند که طراحی کرده اند. در حالی که مهندسان ارزشهای سودمندگرایانه در محصول به وجود می آورند.
آموزش اصلی من چنین بود که یک مهندس و همچنین من، محصولات عملکردی و قابل استفاده تولید میکنیم. مشکل اینجاست که این اشیای بسیار عملکردی و کاربردی تولید شده از طرف ما بسیار زشت و خسته کننده هستند. در حالی که طراحان خوب هرگز اجازه نمیدهند که صفاتی مثل زشت و خسته کننده توصیف کارهایشان باشند. آنها تلاش می کنند تا در محصول و نحوه استفاده آن لذت به وجود بیاورند. اما گاهی اوقات این محصول لذت بخش نمی تواند به اندازه کافی عملکردی باشد و استفاده از آن سخت و غیر کاربردی می شود. عملکرد در مقابل لذت بخشی محصول، کدام را ترجیح میدهید؟
طراحان نسبت به دنیا، نوعی رویکرد ساده لوحانه ولی دلربایانه دارند که با نوعی ظرافت هنری و حتی نوآورانه و نامتعارف همراه است. راه حل آنها ظرافتی دلپذیر و بینشی جدید به وجود میآورد، که شاید به دلیل کمبود اطلاعات تخصصی آنها و از طرف دیگر بی ریایی آنها باشد.
چه چیزی باعث این ترس و لذت همزمان می شود؟ طراحان به عنوان صنعتگر آموزش داده شده اند، بدون هیچ علم حقیقی و عمقی نسبت به محتویات زمینه ای که در آن کار می کنند. ترس من ناشی از کمبود اطلاعات تخصصی آنها و از طرف دیگر اعتماد به نفسی است که با آن ادعای ارائه راه حل های شاهکارانه در مورد مشکلات دنیای شان دارند. آنها معمولا راه حل های هوشمندانه و خلاقانه دارند ولی هیچ مدرکی نیست که ثابت کند که توانسته اند مهم ترین قسمت مشکل را هدف بگیرند یا اینکه راه حل آنها عملی و کارساز است. آنها معمولا نمی دانند که دیگران چطور تلاش کرده اند تا این مشکلات را حل کنند، نمی دانند که مشکلات چقدر عمیق و جدی هستند و اینکه هیچ ایده ای، هر قدر هوشمندانه، نمی تواند به طور ناگهانی مشکل را از همه لحاظ حل کند.
کمبود اطلاعات می تواند بینشی به وجود آورد که طراح را به سمت درک بیشتر مسئله راهنمایی کند، از این روست که باعث لذت بردن من از محصولات طراحی شده آنها میشود. از طرف دیگر داشتن اطلاعات زیاد می تواند باعث شود تا شما به سمت پیروی از جای پای اشتباه کسانی سوق پیدا کنید که پیش از شما در این زمینه کار کرده اند.
مثال ۱: رادیو
یک مثال پیش پا افتاده، که در حین بررسی نتایج یک تکلیف درسی برای طراحی یک رادیو به ذهنم رسید. یک صورت مسئله ساده که هر ساله به دانشجویان دیزاین در گروه طراحی صنعتیKAIST، در کره داده می شود. یکی از طرح ها توجه مرا جلب کرد: یک رادیو که توسط هیجئونگ هاه(Heejoeong Huh)، یکی از دانشجویان طراحی شده بود. این رادیو که در تصویر شماره ۱ نشان داده می شود، عبارت است از یک میله انعطاف پذیر که قابلیت بلند و کوتاه شدن دارد و قسمت فنی رادیو که در پایه پنهان است. منِ احساساتی، عاشق آن شد ولی منِ منطقی، از قبول کیفیت صدایی که از یک بلندگوی کوچک سرگردان در هوا سر باز زد. ولی اگر مرا تجسم کنید که به عنوان کسی که در اکوستیک و سایکواکوستیک اطلاعات دارد، چنین رادیویی را مثل یک جعبه زشت طراحی می کردم. چنین چیزی ممکن است صدای زیادی تولید کند ولی مطمئنا ضمخت، نچسب و زشت خواهد بود: ترس و لذت.
تصویر ۱. رادیوی طراحی شده توسط هیجئونگ هاه زمانی که در KAIST در کره جنوبی دانشجوی طراحی صنعتی بود. صورت مسئله: طراحی یک رادیو
حال در نظر بگیرید که یک مهندس چطور می توانست رادیو را طراحی کند. یکی را به صورت رندوم انتخاب می کنم: خودم. طرح من مطابق اصول منطقی مهندسی خواهد بود: یک رادیو که به طرز فوقالعاده ای کار خواهد کرد، با صدای عالی، ولی به شکل یک کشتی بزرگ و زشت خواهد بود. از یک طراح صنعتی، بخصوص کسی که از مسائل تکنیکی کمتر اطلاع داشته باشد بپرسید، نتیجه یک شئ دوست داشتنی و سرگرم کننده مثل نمونه تصویر شماره ۱ خواهد بود. مسلما صدا عالی نخواهد بود ولی در عوض ظاهر فوقالعاده ای خواهد داشت. یک مهندس احتمالا به قدری خود را محدود به قواعد مربوط به عملکرد صوتی خوب احساس خواهد کرد که تخیل او به زنجیر کشیده خواهد شد و نخواهد توانست از الهامات بهره بگیرد. ولی زمانی که تخیل از محدودیت های ناشی از داشتن اطلاعت بیش از حد آزاد شود نتایج فوق العاده ای می تواند حاصل آید.
ولی حقیقت این است که، در دنیای واقعی رادیو بایستی صدای خوب تولید کند. چرا ما نتوانیم هر دو رویکرد را با هم ترکیب کنیم؟ چرا نتوانیم با تعداد زیادی ایده آزاد شروع کنیم و سپس به همراه متخصصین صدا نتیجه را در جهت لذت بخش و درعین حال کارا بودن بهینه سازیم؟ بسیار خوشنود هستم که بگویم بسیاری از کارخانه های لوازم صوتی دقیقا همین کار را کرده اند. محصولات آنها ترکیبی است از استتیک و صدای عالی. ولی برای به دست آوردن این به روح خلاق تر و رها نیازمندیم که مشتاق به کشف ماورای محدودیت هایی است که عقل متعارف دارد.
مثال ۲: به تصویر کشیدن تنشهای بین متخصصین و جنرالیست ها(کسی که اطلاعات گسترده و نه عمیق داشته باشد و در مقابل اصطلاح متخصصین به کار میرود)
مدت زیادی در مورد نقش جنرالیستها در دنیایی که هر روز به تعداد تخصصها در آن اضافه میشود فکر کرده ام. تخصص در دانشگاه ها و در بین رشته های دانشگاهی تقدیر می شود. ولی در صنعت، محصولات و خدمات به جنرالیستها نیازمند هستند، کسانی که می توانند دانش بسیاری از رشتههای تخصصی را با هم ترکیب کنند. من این مسئله را مدت ها با تصویر شماره ۲ نشان می دادم. در این تصویر رشته های تخصصی با خطوط عمودی و باریک عمقی نشان داده می شوند در حالی که جنرالیست ها به شکل مستطیل افقی گسترده ولی کم عمق به تصویر کشیده شده اند. یک دیاگرام عملکردی عالی.
تصویر ۲: تصویرسازی من برای نشان دادن اینکه چطور متخصصین و جنرالیست های دیزاین با هم تعامل می کنند.
من این مسئله را در یک گروه مباحثه ایمیلی که در آن عضو هستم مطرح کردم. یکی از اعضا، داو گری (Dave Gray)، در جواب، این کانسپت را با تصویر خودش نشان داد. سبد زیبا در تصویر۳.
تصویر۳: ستون فقرات و اتصالات آن. طرح عالی داو گری اختلاف بین متخصصین و جنرالیستها را با یک سبد نشان میدهد که از بافته شدن ستون فقرات(رشتههای تخصصی) با تارهای افقی . تکثیر این تصویر با مجوز انجام می شود و اصل آن در فلیکر(Flickr) موجود است.
توضیح گری در مورد طرح خود:
«ستون فقرات رشتههای مختلف هستند، که بایستی لزوما با تلاش ما برای درک جهان، که در آن همیشه ناشناخته ها بیشتر از دانستهها هستند، همگرا شوند. هر ستون یک مسیر رو به جلو است به سمت ناشناخته ها.
«هر رشته افقی تاری است که ما با تلاش برای اتصال رشتههای مختلف به هم، میبافیم. ما زبان آن را کشف میکنیم و رشته ها را به هم میبافیم تا دانش را معنی دار و مفید سازیم.
«بدون بافتن، ستون فقرات مسطح روی زمین باقی میمانند. و بدون ستون فقرات این سبد شبیه یک شلنگ مارپیچ باغ خواهد بود. اما با هم آنها همدیگر را نگاه داشته و ساختار مذکور را به وجود میآورند.
«ستون فقرات و تارها با هم به سبد کاربرد می بخشند تا بتواند اشیایی را در خود نگاه دارد.»
تصویرسازی گری، از درک شخصی خود بسیار هوشمندانه است، هم از نظر ظاهر ظریف خود، هم از نظر شکل آن که این مسئله را توضیح می دهد. این تصویر یک توضیح قوی است برای تعامل بین دو روش متفاوت برای درک جهان و نیاز به هر دوی آنها برای همزیستی و همکاری.
طرح پیش پا افتاده من در تصویر ۲ را با تصویر ظریفِ گری، در تصویر ۳ مقایسه کنید. حال تصور کنید که چه نوع مهارت هایی برای خلق تصویر شماره ۳ مورد نیاز است: مسلما نه مهارت های مهندسی.
معمای غیر قابل حل دیزاین
هدف این مقاله نشان دادن تفاوت درک غیر دیزاینرها(یا مهندسان مثل من) و دیزاینرها از جهان است.
دیزاینرها به شکل مخصوصی جهان را می بینند. انکاری که آنها نسبت به مطالب تخصصی دارند نقطه قوت آنهاست. آنها با روش تفکر سنتی به دام نمی افتند، می توانند بینش و تشبیه های جدیدی برای مفاهیم به وجود بیاورند.
دیزاینرها از مهارت های ارائه ایده خود همراه با دید انسان محور بهره مند می شوند. هیچ رشته دیگری نمی تواند متخصصین خود را با این ترکیب از مهارت ها تربیت کند. این ویژگی منحصر به فرد به همراه تعلیم تخصصی هنر و صنعت در تفکر و طراحی چیزی است که قدرت دیزاین خوب را به وجود می آورد.
هنوز بسیاری از طراحان در مورد محتوای عرصه هایی که در آن کار می کنند تعلیم ندیده اند. چنین ترکیبی از بینش و انکار، ترس و لذت همزمان مرا به وجود می آورند. امیدوارم که آموزش دیزاین بتواند این معما را حل کند. من مشغول تهیه یک الگوی آموزشی جدید برای دیزاینرها(و همچنین مهندسان) هستم. آموزش دیزاین در بیشتر مدارس و دانشگاه های دیزاین به مهارت های هنر و صنایع دستی اهمیت می دهد. این خوب است ولی کافی نیست و باید به نحوی که بتواند با دنیای مدرن خود را وقف دهد، تغییر یابد. (این مطلب را در نوشته های بعدی مطرح خواهم کرد.) تا آن موقع همهچیز می خواهم: نوآوری هایی که به اندازه ای که عملی و قابل استفاده هستند، مطلوب و روشنگر هم باشند.